فرشته ی مهربون

قار و قار و قار

   قار و قارو قار کلاغه           میگه هوا چه داغه    نه باد میاد نه بارون           تابستونه آی تابستون    قار وقاروقار کلاغه             میگه هوا چه داغه    کاش ابر پاره پاره              از آسمون بباره    لباسه گل تربشه             باغچه قشنگ تر بشه    قار وقاروقار کلاغه   ...
30 فروردين 1390

پروانه کوچولو

پروانه کوچولو بابالهای خسته توباغچه ،زیر آفتاب رو گل نشسته پاهای نازکش را روگل دراز کرده مثل کتاب رنگی بالهاشو باز کرده صد نقش و رنگ دارد بالهای زیبای او او به تماشای گل من به تماشای او ...
30 فروردين 1390

آدما اولش ماهی بودن

میگن : آدما اوله اول ماهی بودن. بعد که کوسه ها و نهنگ ها توی دریا پیدا شدند ، آنها به خشکیا فرار کردندو آهو و خرگوش شدند.   بعدش که توی خشکی ها گرگها و ببرها به اونها حمله کردند، به آسمونا فرار کردنو پرنده شدن.   بعد که توی آسمونا عقاب و کرکس بهشون حمله کردن ،فهمیدن هرجا که باشند یکی هست که بهشون حمله کند ... اینطوری بود که بعضیاشون دوباره برگشتن به دریا و بعضیا برنگشتن .    اما خاطره ی روزهای ماهی بودن همیشه همراهشونه و اسم و فامیل هایی مثله : آقای ماهیان / خانوم ماهی پور و ازین اسما از اون روزها به یادگار موندن. نظر یادتون نره...     ...
29 فروردين 1390

کبوتر کوچولو

توی حیاط خونه   یک کبوتر نشسته   دارم اونو می بینم   انگار بالش شکسته شاید یه بچه ی بد    سنگی زده به بالش   بالش وقتی شکسته   بد شده خیلی حالش    کبوتر بیچاره!    الهی برات بمیرم!   الان برای بالت یه کم دوا می گیرم    بالت رو زود می بندم    اینکه غصه نداره حالت خوبِ خوب میشه  پر می کشی دوباره   ...
29 فروردين 1390

خانه تکانی

  کلاغ به فیل گفت: خونه تکونی دارم. میشه کمکم کنی؟ آقا فیله خندیدو سرش رو به درخت تکیه داد بعدش درخت را تکون تکون داد... خونه تکونیه کلاغ تموم شد!   ...
29 فروردين 1390

روزی که بابایی تنبیه شد

معلم چند تا مساله حساب گفته بود تا در خانه حل كنيم و روز بعد به كلاس ببريم. مساله‌ها سخت بود. هرچه فكر كردم نمي‌توانستم آن‌ها را حل كنم. بابا دلش برايم سوخت.آمد و آن‌ها را برايم حل كرد. گفتم: آن‌ها را بابام حل كرده است. معلم چيزي نگفت، ولي دفتر حسابم را پيش خودش نگه داشت. مدرسه كه تعطيل شد، دستم را گرفت و به خانه مان آمد.  بابام در را به رويمان باز كرد. معلم، تا چشمش به بابام افتاد، داد و فريادش بلند شد كه چرا مساله‌ها را غلط حل كرده است!  بعد هم پدرم را تنبيه كرد كه ديگر مساله‌ها را غلط حل نكند.   ...
29 فروردين 1390
1